خوشبختی

خوشبختی یه حسِ  گاهی عمیق و دراز مدت گاهی کوتاه مدت 

من یه خوشبخت از نوع عمیق و دراز مدت هستم 

دلم هوای خونه ی بابامو کرده بود ،هوا بارونیه الف هم خوابیده بود بعضی وقتا در حد انفجار دلتنگ میشم  و بعدش تصمیم می گیرم دیر تر برم خونشون تا یادم نره دم دستم نبودن  خخخخخ خودآزاری دارم 

شروع کردم به کوزتینگ و اتاق خواب تکونی  تا اینکه آبجیم زنگ زد بیاین خونمون شام آخه قربونی بریدن برای پیدا شدن ماشینشون دیر  شد ولی بالاخره بریدن  گوشت قربونی آوردن ولی گفت بیاید شام هم اینجا 

احساس دلتنگیم رفع شد میریم که خواهرا دور هم باشیم  

ایشالا ازین دور همیای خواهرانه قسمت همه بشه اگه خواهر ندارین هم با یه نفر که مثل خواهرتون باشه آشنا بشید و خدا سر راهتون قرار بده 

آممممممین 

+نمی دونم چرا شکلکهای بلاگ اسکای تو پستا عمل نمی کنه :(

ما دوتا دیفونه

وقتی پول نداری 

جاروبرقی متلاشی میشه ،تقصیر خودم بود بازش کردم پرزهایی که تودهنه ی دسته ش جمع شده بودو پاک کنم جای پیچای قطعه هاشو شکستم و دیگه بند نمیشه 

لامپ یخچال خراب میشه تا مرز سکته میری که ای وای خدا نکرده موتورش خراب شده یعنی 

تمام لوله های سینک ظرفشویی  و روشویی پوسیده و تعویضی میشن

در حین عوض کردن لوله ها روشویی از دستت می افته و می شکنه  ،آه این یکی خیلی بدجور اتفاق افتاد  دندونامو رو هم فشار دادمو و فوری زنگ زدم مامانم گفتم یه روشویی داشتین  تو انباری خونه ی دهات اونو من می‌خوام هیچی دیگه اونا هم فهمیدن ما چقدر بی پول شدیم یه روشویی نمی تونیم بگیریم 

قسمت جلویی چرخ گوشت می شکنه‌ورسما بلااستفاده میشه ،یه تیکه ی خیلی کوچیک استخون که از چشمم دور مونده بود کنار گوشتا انداختم توش خراب شد 

شلنگ دستشویی جررر میخوره و شما شاهد فواره های چرخشی میشین خخخخ 

جک کابینت آب چکان هرز میشه و بالا بند نمیشه 

موتورت همینطوری صداهای ناهنجار میده و نیاز به سرویس داره 

همینطوری روز به روز رو به زوال رفتن وسایلا و‌لباساتونو تماشا می کنید

جالبه بگم براتون که ما تو این یه سال که پولمونو دستمون بود زیاد عذاب نکشیدیم ولی تو این دو ماهی که پولامونو گذاشتیم برای ایجاد شغل به فلاکت افتادیم و همه ی این اتفاقا تو این دو ماه افتاده 

دست مریزاد خدا جون ،تو تکی  که با وجود اینا ما می خندیم اصلا حال خنده داریم 

یهویی دل پیچه گرفتم بدو سمت دستشویی ،الف راهمو بست  خبیث بازی درآورد تواین مواقع من عوض اینکه بگم بکش کنار یا عصبانی بشم یه جوری  بی حال میشم و میخندم که اشک چشام درمیاد ،چنان می خندیدم الف بلندم کرد برد سمت دستشویی ،بعله ما اینطوری هستیم ترک دیوار هم ببینیم می خندیم 

روز عاشورا من و الف با هم رفتیم بیرون بعد دو ساعت حوصلمون سر رفت برگشتیم تو خیابون خودمون همسایمونو دیدیم ،اتفاقا من ازین همسایه خوشم میاد زن بسیار خوشرو و باحالیه .گفتم الف حوصله ی اینو ندارم آروم برو بزار بره تو ،الف هم خستگی و گرسنگی سیمای مغزشو به هم ریخته بود لج کرد تو خجالتی شدی ،معاشرت یادت رفته اصلا یه لحظه احساس کردم گفتم بزار مادرت بره حوصلشو ندارم این افتاد جلو و با سرعت باد منم آروم با سنگریزه ها بازی کنان رفتم پیچیدم تو کوچه هی صدا می کردم با هم بریم همسایه ها نبینن زشته .خلاصه کنم الف رفت رسید جلو در یادم افتاد کلید نداره(اصلا کلید از اول نداشته و برنمی‌ داره)کسی هم خونه نیست یه جوری راه می رفتم مورچه ها بوق میزدن و فحش می دادن بکش کنار رد بشیم  الف هم ناجور عصبانی بود منم  تا رسیدم گفتم :چی شد ؟سرعت گرفتی فکر کردی چخبره ؟؟؟کلید نداری  . یه کم سر به سرش گذاشتم جوری میخندیدم دیگه از پله ها توان بالا رفتن نداشتم الف هم می خندید منتها بیصدا کل اون روزو من الفُ دست انداختم وخندیدم 

جالبه که زن همسایه سر کوچه سوار ماشین یکی شد ورفت اصلا یادمون رفت اون بنده ی خدارو





تبلیغات شبکه ی اجنبی

تبلیغات 

تو تبلیغ یه مادر و دختری میرن دم یه خونه میگه دخترتون زده زیر چشم دخترمو کبود کرده ،مادره هم دخترشو صدا میزنه بیا ببینم تو اینکارو کردی ؟؟؟!!!!!(همه ی این صحنه هارو با بازی های مصنوعی تصور کنید  ،یه چیزی تو مایه های فیلمای ایرج ملکی  )جالبه که تبلیغ ایرانیه زنها پوشش معمولی دارن آرایش و رنگ مو و لنز

بعد دختره تو جواب مامانش میگه چون نمره های درسیش بالا میشه زدمش  ،کم میخونه نمره ش بالاس 

شگفتا از اینهمه خلاقیت 

فردا روزی بچه هاتون چش بچه زرنگای کلاسور درآوردن خوب اصلا شگفت زده نشید اصولش همینه که می بینی یه نفر نمره ش بالاس چش وچالشو دربیار فکشم آوردی پایین اونوقت نمره هم می‌ره بالا  

محدودیت هم  نباشه عرضه ی  کلیپ تبلیغاتی ساختنو نداشته باشی گند می زنی  ،شعور مخاطب هم که دیگه انقدر زیر سوال رفته این یکی از خوباشه حالا .

یا همین چند روز پیش یه پیامک اومد که برای جوابای تو ذهنت جوابای خدا رو هم شنیدی عدد فلانو بفرست فلان جوابای خدا رو ببین 

دیگه نگم براتون که خدا هم سامانه پیامکی داره و فلان تومن هم از شارژمون می کشه میده فرشته های دور و برش میرن دنبال عیاشی و با مازراتی دنبال حوری و پری بوق می زنن ،دیگه از خدا انتظار نداشتم !!!!!



از همه چیز

یک :دختر دایی بابابزرگم هر سال ده روز روضه داره و روز دهم ناهار هم میده امروز روز دهمش بود ،مادر شوهرم تو این چند روز هی می گفت بیا بریم روضه منم واقعیتش اصلا حوصله ی گریه و روضه نداشتم نرفتم امروز دیگه گفت ناهارو حتما بیا پیش خودم گفتم این همه روزو نرفتم فقط ناهار برم می‌خوابم اگه اومد دنبالم حاضر نباشم بره از شانس چیز من از ساعت نه بیدار شدم هی زور زدم بخوابم دیگه نتونستم گفتم شاید قسمت‌ این بوده برم حاضر شدم فقط بخاطر مادر شوهر که نگه با من جایی نمیای رفتم البته ناگفته نماند چند سالی هم روضه هاشو یکی درمیون رفتم ناهارو نرفتم  .دو سال پیش هم ناهارشو هم چند روز روضه  شو رفتم پس زیاد خجالت نکشیدم هرچند تو اون مجلس هرچقدرمهمون زیاد باشه صاحبش خوشحال میشه 

دو :عرضم به حضورتون که اون قراری که گذاشتم جواب تلفن مامانمو ندم تا دیروز پا برجا بود نه زنگ زدم نه زنگ زد فقط دیشب به الف زنگ زده بود که بیاید دهات اونم گفته بود به آیلین بگم بعد خبر بدم ،صبح زود هم بابام زنگ زد آماده بشید بیام دنبالتون بریم دهات گفتم قربون دستت ما نمیایم باز بعد تلفن بابا مامانم خودش زنگ زد بیاید که گفتم نه !یه کم مشکوکم به این اصرارا فک کنم خواهرا به گوشش رسوندن چون به اونا گفته بودم دیگه نمیخوام بهش جواب بدم ،سیب و گردو و انگور هم با آبجیم فرستاده بود اومده بود .فعلا من رو دنده ی لجم حتی زنگ نزدم بگم دستت درد نکنه سیب خیلی زیاد بود وشکر و گلاب و اینا گذاشته بود کمپوتم درست کنم  .نمی دونم چرا برام مهم نیست شاید منم احساسم مرده 

سه :دیشب رفتیم خونه ی دوستامون عاخه شنیدیم عمه ی دوست الف فوت کرده نگو عمه ی مامانش بوده اونا هم اصرار کردن بیاید شام رفتیم .من دیدم خانمش یه جورایی مشکوک میزد هی میگفت کمرم ،کارارو همسرم انجام داده کلا منم خنگ چون همیشه شوهرش کمکش می کنه زیاد پی گیر نشدم چی شده فقط دو بار گفتم حتما تو باشگاه کار سنگین انجام دادی یا جات بد بوده فلان .سری قبل که اونا خونه ی ما مهمون بودن می‌گفت بیا با هم بچه بیاریم بزرگ کنیم من اقدام می کنم تو هم اقدام کن که من هیچی نگفتم گفتم فعلا نمیشه .دوست الف به الف گفته بود آره تو راهی داریم و یه کم سرمون شلوغه تو حرفاشون .یه کم اصرار می کردم حتما خانومش هم می گفت من زیاد گیر نمی دادم مبادا معذب بشه اونم نتونست بهم بگه عاخه اگه نمیخواستن ما بدونیم اول اینکه نمی گفت بیا بچه دار بشیم یا شوهرش به الف هم نمی‌گفت  خلاصه اینکه ما باز هم جا موندیم ،ایشالا قسمت من و باران و مهتاب و نیلو  ایشالا به حق پنج تن خخخخ خیلی مامان بزرگیش کردم دعارو .حالا گیر ندید چرا بقیه رو نگفتم چون بقیه تو وبلاگاشون چیزی راجع به بچه ننوشتن خخخخ الف هم هوایی شده صب میگه ما هم بریم دکتر و اینا گفتم نه حالا بزار یه سال هم بگذره (با طعنه) 

فکر می کنید اون کم آورد نه بخدا اونم با طعنه رو به دیوار :یادم رفته بود ما نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم  

حیف داشتم میرفتم روضه دیگه چیزی نگفتم اصلا حس بدجنسی قلقلکم میده بگم بچه نمیخوام ببینم این واقعا دلش بچه میخواد یا اصرار می کنه ؟؟فک نکنم انقدر خونسرده من بگم ده سالم صبرکنیم از خوشحالی می میره  

چهار:هر سال مادر شوهر قربونی گوسفند داره ولی امسال چون خیلی بخاطر ما تحت فشاره نتونست گوسفند بگیره یه بوقلمون خریده انداخته حیاط خلوت تا قربونی کنه که یه خونی ریخته باشه ،منم پنجره رو باز می کنم صدای بوقلمون درمیارم بوقلمون سریع جواب میده انقدر با مزه س که نگو  ایشالا خدا قبول کنه از مادر شوهر ،کار الف هم زود جور بشه که دیگه سربار بودن بسه .

پنج:بچه های کوچه که ده ،بیس تا هستن  پارکینگ همسایه رو کردن هیئت و می گفتم بهتون که چه سر و صدایی می کنن. امروز همسایمون براشون ناهار پخته بود برای ما هم یه پرس آورد چون اجاق گاز و قابلمه ی مادر شوهرو قرض کرده بودن .

شش :بیام وبلاگاتونو بخونم