گوشی رو بر میدارم هیچ خبری نیست نه تو وبلاگ نه تلگرام نه اینستا .
میرم گروه خواهرا که سه تاییمون هستیم ،شروع می کنم نوشتن هیچ کدوم آنلاین نیستن
موهامو مث خارجیا می بافم و روی سرم سنجاق میزنم عکس خودمو می فرستم ،بعد شروع میکنم من ماری هستم ،اسم خواهرامو میزارم امیلی و کیت !
یهو آبجی کوچیکه آنلاین میشه و میگه باز توهم زدی ؟؟؟؟
بهش توجه نمی کنم اسم بابارو میزارم پیتر ،اسم مامان تاتیانا ،اسم دو تا داداشام و جک و جان ،یعو یاد فندقا می افتم اسم جاویدمو میزارم کارلوس ،احمدرضام ،نیک .
فکر کنم آبجیم هم باورش شده میگه پس اسم زنداداشا چیه ؟؟؟
یه کم فکر می کنم سیسیلی و بتی بهشون میاد .برای الف و بقیه دامادا هم اسم میزارم الف ،کریس بهش میاد .داماد بزرگه وین .داماد وسطی فردیناند (می دونستین من خواهر بزرگه هستم ولی الف داماد کوچیک تر از بقیه از لحاظ سنی )
یه روز بهاریه ،ما وسط جزیره زندگی می کنیم تو یه مزرعه من صبح زود رفتم اسب سواری ،امیلی تو هم داری تخم مرغارو جمع می کنی ،کیت طبق معمول خوابه و غر میزنه سرده و کی این وقت صب میره بیرون
آبجیم دیگه واقعا باور کرده چند تا فحش می فرسته مگه من نوکر باباتم تخم مرغ جمع کنم تو بری اسب سواری !!!!ایشالا اسب بزنتت زمین
میگم :کل جزیره می دونن من اسب سواریم عالیه هیچ اتفاقی برام نمی افته .
آبجیم :جزیره ،مزیره نکن فعلا همه می دونن تو فرغونم نروندی :))))))
ای وای انقدر خندیدم به این حرص خوردنش که نگو ،تخم مرغ جمع کردن انقدر براش سنگین اومد نذاشت تعریف کنم بقیه ی روز چطوری می گذره ٬شاید میخواستم بعدش من بیام گاوارو بدوشم .د لامصب بزار رویا پردازی کنم دیگه
ولی خیلی خوب میشد اینطوری زندگی می کردیما ،فک کنم همه ی هم نسلای من با دیدن قصه های جزیره یه همچین فانتزیایی داشتن
وای وای چه خوب بود. دلم خواس
ایشالا نصیب شه یه روز اینطوری زندگی رو آغاز کنیم
عالی بود:)))))
عالی تر میشد اگه جریان فرغون نمی اومد وسط
خواهرت حق داره منم لجم دراومد تو رفتی اسب سواری اون بدبخت تخم مرغ جمع کن شده
میخواین کلا مدیریت وبلاگو بدم خواهرم شما راحت شین
اینجا طرفدارش زیاده
آره مخصوصا اونجا که فرغون و اینا گفت خودمم خیلی خندیدم
خدا ایشالا همه دوستان رو شفا بده.
البته به جز من
من میخوام همینجوری رویابافی کنم
وای خدا
منم قبل ازدواجم ی ماجدای اینجوری ساخته بودم ... با آب و تاب تعریف میکردم همه غش میکردن از خنده .... اسم خودم مگلونیا بود اسم شوهرم جک ... خواهر و دخترداییامم در نقش حسود و بدبخت بودن ... کلی میخندیدیم و من فحش میخوردم ازشون ....
خیلی باحال میشه
تو مزرعه و جزیره رویایی من همه خوبن و جای حسود نیست
رویای قشنگی بود
خواهر بزرگا همیشه زور میگن
شمام یکیشون
اما حس قشنگی دادی عزییییز دلم
من یاد قدیمای خونه مادر بزرگم افتادم البته بجز اسمها
نه بابا بیچاره خواهر بزرگا که همیشه تنبیه میشن برای درس عبرت کوچیکا
خوشحالم خوشت اومده
وای عالی بود
یاد کتابهای امیلی برونته افتادم
اسم اقای الف باحال بود
جالبه همه از اسم الف خوششون میاد یا میگن باکلاسه من زیاد دوستش ندارم
راست میگه والا حتی اسم تو والف باکلاسه تفریحت که دیگه از کلاسم گذرونده اونوقت امیلی بیچاره تخم مرغ جمع میکنه
یه سوال
اسم واقعیت آیلین هست یا مستعار؟
حالا شما طرفداری کنید ولی طول روز من عین کوزت کار میکردم امیلی و کیت هم شیطنت
اصن انقدر عذاب وجدان دادید میخوام بشم خدمتکار خونه 
خودم دیگه به این عادت کردم ،بعد وبلاگاولیم خودم عمدا این اینو انتخاب کردم اگه دوستای قدیمی هم وبلاگمو خوندن شاید منو بشناسن دلم براشون تنگ شده
اسم مستعارمه ولی انقدر بچه های وبلاگی گفتن احساس می کنم اسم واقعیم مستعاره
چه رویای قشنگی.
خواهرت خیلی خوب تو نقشش فرو رفته بود ها.
بعدشم راست میگه چرا اون نره سوارکاری تو بری؟تبعیض قائل نشو.
من دوست دارم همچین جایی رو،به شرطی که توش باد نباشه،رعدوبرق و بارون های شدید هم نباشه،امنیت کامل از هرلحاظ
بابا شاید شام و ناهار ودوشیدن گاوا و پختن شیرینی با من بوده اونوقت یه جمع کردن تخم مرغ کار سختیه

یعنی همچین جایی وجود داره ؟؟؟بارون که خوبه فقط صدای باد می ترسم