از همه چیز

یک :دختر دایی بابابزرگم هر سال ده روز روضه داره و روز دهم ناهار هم میده امروز روز دهمش بود ،مادر شوهرم تو این چند روز هی می گفت بیا بریم روضه منم واقعیتش اصلا حوصله ی گریه و روضه نداشتم نرفتم امروز دیگه گفت ناهارو حتما بیا پیش خودم گفتم این همه روزو نرفتم فقط ناهار برم می‌خوابم اگه اومد دنبالم حاضر نباشم بره از شانس چیز من از ساعت نه بیدار شدم هی زور زدم بخوابم دیگه نتونستم گفتم شاید قسمت‌ این بوده برم حاضر شدم فقط بخاطر مادر شوهر که نگه با من جایی نمیای رفتم البته ناگفته نماند چند سالی هم روضه هاشو یکی درمیون رفتم ناهارو نرفتم  .دو سال پیش هم ناهارشو هم چند روز روضه  شو رفتم پس زیاد خجالت نکشیدم هرچند تو اون مجلس هرچقدرمهمون زیاد باشه صاحبش خوشحال میشه 

دو :عرضم به حضورتون که اون قراری که گذاشتم جواب تلفن مامانمو ندم تا دیروز پا برجا بود نه زنگ زدم نه زنگ زد فقط دیشب به الف زنگ زده بود که بیاید دهات اونم گفته بود به آیلین بگم بعد خبر بدم ،صبح زود هم بابام زنگ زد آماده بشید بیام دنبالتون بریم دهات گفتم قربون دستت ما نمیایم باز بعد تلفن بابا مامانم خودش زنگ زد بیاید که گفتم نه !یه کم مشکوکم به این اصرارا فک کنم خواهرا به گوشش رسوندن چون به اونا گفته بودم دیگه نمیخوام بهش جواب بدم ،سیب و گردو و انگور هم با آبجیم فرستاده بود اومده بود .فعلا من رو دنده ی لجم حتی زنگ نزدم بگم دستت درد نکنه سیب خیلی زیاد بود وشکر و گلاب و اینا گذاشته بود کمپوتم درست کنم  .نمی دونم چرا برام مهم نیست شاید منم احساسم مرده 

سه :دیشب رفتیم خونه ی دوستامون عاخه شنیدیم عمه ی دوست الف فوت کرده نگو عمه ی مامانش بوده اونا هم اصرار کردن بیاید شام رفتیم .من دیدم خانمش یه جورایی مشکوک میزد هی میگفت کمرم ،کارارو همسرم انجام داده کلا منم خنگ چون همیشه شوهرش کمکش می کنه زیاد پی گیر نشدم چی شده فقط دو بار گفتم حتما تو باشگاه کار سنگین انجام دادی یا جات بد بوده فلان .سری قبل که اونا خونه ی ما مهمون بودن می‌گفت بیا با هم بچه بیاریم بزرگ کنیم من اقدام می کنم تو هم اقدام کن که من هیچی نگفتم گفتم فعلا نمیشه .دوست الف به الف گفته بود آره تو راهی داریم و یه کم سرمون شلوغه تو حرفاشون .یه کم اصرار می کردم حتما خانومش هم می گفت من زیاد گیر نمی دادم مبادا معذب بشه اونم نتونست بهم بگه عاخه اگه نمیخواستن ما بدونیم اول اینکه نمی گفت بیا بچه دار بشیم یا شوهرش به الف هم نمی‌گفت  خلاصه اینکه ما باز هم جا موندیم ،ایشالا قسمت من و باران و مهتاب و نیلو  ایشالا به حق پنج تن خخخخ خیلی مامان بزرگیش کردم دعارو .حالا گیر ندید چرا بقیه رو نگفتم چون بقیه تو وبلاگاشون چیزی راجع به بچه ننوشتن خخخخ الف هم هوایی شده صب میگه ما هم بریم دکتر و اینا گفتم نه حالا بزار یه سال هم بگذره (با طعنه) 

فکر می کنید اون کم آورد نه بخدا اونم با طعنه رو به دیوار :یادم رفته بود ما نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم  

حیف داشتم میرفتم روضه دیگه چیزی نگفتم اصلا حس بدجنسی قلقلکم میده بگم بچه نمیخوام ببینم این واقعا دلش بچه میخواد یا اصرار می کنه ؟؟فک نکنم انقدر خونسرده من بگم ده سالم صبرکنیم از خوشحالی می میره  

چهار:هر سال مادر شوهر قربونی گوسفند داره ولی امسال چون خیلی بخاطر ما تحت فشاره نتونست گوسفند بگیره یه بوقلمون خریده انداخته حیاط خلوت تا قربونی کنه که یه خونی ریخته باشه ،منم پنجره رو باز می کنم صدای بوقلمون درمیارم بوقلمون سریع جواب میده انقدر با مزه س که نگو  ایشالا خدا قبول کنه از مادر شوهر ،کار الف هم زود جور بشه که دیگه سربار بودن بسه .

پنج:بچه های کوچه که ده ،بیس تا هستن  پارکینگ همسایه رو کردن هیئت و می گفتم بهتون که چه سر و صدایی می کنن. امروز همسایمون براشون ناهار پخته بود برای ما هم یه پرس آورد چون اجاق گاز و قابلمه ی مادر شوهرو قرض کرده بودن .

شش :بیام وبلاگاتونو بخونم 



نظرات 8 + ارسال نظر
ملکه دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت 12:11 http://ssaraa.blogfa.com/

من تو کل عمرم ی بار فقط روزه رفتم
خداروشکر همسر زیا علاقه ب رفت امد با فامیلای خودش نیستاگه پدر گرامیش پاپیچ نشه
ایشالا که اوضاع مالیتون ردیف بشه و ما هم همچنین

بهترینهارو برات ارزومندم ایلین عزییییزم

کار خوبی کردی ،چیزی از دست ندادی
ما دیگه فامیلای درجه یک خواهر و برادر به زور رفت و آمد می کنیم بقیه هم فقط عید دیدنی سالی یکبار چی بشه مراسمی چیزی بریم یه سر بزنیم کلا من و الف زیاد اهل رفت و آمد نیستیم ولی خواهرام با فامیل رفت و آمد می کنن
ممنونم عزیزم

ونوس یکشنبه 9 مهر 1396 ساعت 23:19

نذری خورون نوش جان
جریان مامانتو نخوندم چرا ناراحتی ازش
ولی من خودم هروقت بهش کم محلی میکنم دو دقیقه بعدش عذاب وجدان میگیرم. یک لحظه نبودنش روتصورمیکنم و میبینم نمیتونم طاقت بیارم
کار شوهرت چی شد؟ استخدامی جایی شرکت نکرد؟
انشالابه زودی زود کار خوبی گیرش بیاد
بعد هم مامان بشی

جریانش اینه که به تلفن جواب نمی‌ده و احساس سربار بودن میده به آدم همین ،من عذاب وجدان ندارم اینطوری اونم راحته ببینید الان سه روزه بعد دعوتش دیگه نه زنگ زده نه زنگ زدم خیلی هم خوبه
نه ولی یه کار دیگه جور کرده تا یه ماه دیگه شروع می کنه
مرسی گلم

نیلوفر یکشنبه 9 مهر 1396 ساعت 12:15 http://talkhoshirin2020.blog.ir

بدم میاد از روضه.مسخره ترین کار دنیاس.
دست مامامت درد نکنه،غیر مستقیم منت کشی میکنه ازت

تو دنیای امروز که همه چی داره آپدیت میشه به نظرم روضه و نوحه وگریه و جمع کردن یه سری آدم پولدار و سیر برای غذا کار خوبی نیست بخدا کمک به نیازمند واقعا پیش خدا ارزشش بیشتره ،همینطور مراسمی دیگه دوستان مذهبی فکر بد نکنن طرف تولد دختراش منبع آب هدیه میده به محیط زیست واقعا کارش ارزش داره
یا هزار تا خرج اضافه ای که این روزا داره اضافه میشه به نظرم نباید باشه گودبای پی پی این دیگه نوبره جشنهای مسخره ایه که داره روز به روز فراگیر هم میشه جشن و عزا نداریم واقعا خرج اضافه زندگی یه نفرو زیر و رو می کنه این نذریا هم دیگه اون پیامش از بین رفته همیشه بنده ی خدا مستحق که عزت نفس داره نمی تونه همچین غذایی بخوره بعد پولدارا سفره می اندازن ریئیس فلان جارو دعوت می کنن
خیلی حرف زدم ولی منظورم کلا این بود حوصله ی زنایی که تا کتف طلا دارن و درخواست غذای اضافی می کننو ندارم
بزار منت کشی کنه دخترشم بالاخره

مهتاب شنبه 8 مهر 1396 ساعت 19:35 http://privacymahtab.blogsky.com/

الهی برات این همه چیز میز فرستاده ،ای جووونم من حسرت دارم که با دست مامانم چیزی بیاد خونه یا دعوتم کنه عزیزم عیب نداره کوتاه بیا آیلین جونم
وای خدا من از رفتن تو مراسم های فامیل همسری خیلی بدم میاد خیلی فضولن و حرف زیاد دارن
آیلین من هرکُی دارم میبینم از همسایه ها از دور و آشنا باردارن همه هم یهویی شده !
قربونت برم با این دعای زیبات الهی به حق این روزا مستجاب بشه
انشاالله کار الف هم درست بشه باز استقلالتون رو بدست بیارین

کاریش ندارم که اون جور که راحته رفتار. می‌کنم زیاد زنگ نمی زنم که جواب نده عزیزم الهی خدا مادرتو بیامرزه
منم همینطور با اینکه اکثرا فامیل مشترکه ولی خوب اون یه تعداد که مشترک نیس رو مخمه
ممنونم

مهتاب شنبه 8 مهر 1396 ساعت 12:08 http://wonderfullife.blogfa.com

خخخ منم حوصله روضه و گریه زاری ندارم
اوخی منم گاهی حوصله ندارم. دوست دارم تنهای تنها باشم.
ایشالله تو بهترین وقت ممکن باردار بشی

دیگه هیشکی حوصله ی روضه و اینا ندارم فقط مامان بزرگا
حوصلمو سر بردن دیگه
ممنونم

نگین شنبه 8 مهر 1396 ساعت 08:33

سلام آیلین جان.خوبی؟
چه باحال دختر دایی بابابزرگت روضه دعوت میکنه.ما هیچ دختر داییای خودمونو نمیبینیم هر چند فقط یه دختر دایی دارم اونم بچه اس
دوست شوهرم اینا عید اومدن خونه ی ما اون موقع منم ۴ ماهم بود.کلی هم سفره رو رنگی کرده بودم. خانومش رفت اتاق خوابمون بچه رو بخوابونه کتاب بارداری رو رو پاتختی دیده بود اومد گفت وای تو حامله ای چرا نگفتی.فک کن من به کسی که کلا سه بار دیده بودمش خبر بارداریمو بدم
بچه نعمت خداست اما خب واقعا صبر و حوصله میخواد هر وقت که حس کردی واقعا امادگیشو داری انشالا خدا هم منتظرت نذاره و زودی هدیه اشو بده بهتون
عاشق هییت بجه هام.انقد که با صفا میشه

سلام عزیزم ،مرسی
فیلمبردار عروسیمونم بوده با ما یه کم جوره وگرنه خواهر برادری دیگه رو اصلا نمی شناسه ،بیشتر مادر شوهرم باهاشون معاشرت می کنه ما هم سلام علیک داریم
نه ما خیلی با هم صمیمی هستیم از پارسال خیلی با هم بیرون رفتیم و خونه ی هم رفتیم ولی نگفت ،منم درکش کردم بعضی وقتا نمیشه گفت
ممنونم ایشالا دوستانی که منتظرن زود صاحب نینی بشن

بانوی برفی شنبه 8 مهر 1396 ساعت 00:53

وای منم حال وحوصله ی روضه ندارم ولی خوب دور هم بودناش بعضی وقتا خوبه
دست از لجبازی بردار مامانت خوب ناز میکشه ولی به رو خودش نمیاره وای آیلین اسم گروو بدجور قلقلکم میده همیشه وقتی اسمش میاد دوس دارم یه درخت باشه خودم ازش بچینم اصلا من کلا عاشق باغ میوه ام
ایشالا که سال دیگه شما هم درباره ی نی نی هوتون مینویسین اگه ما رو یادتون نره
از بوقلمون نمیترسی؟
ایشالا که کار الف هر چی زودتر درست بشه

خداروشکر مادر شوهر امسال تصمیم روضه نداره وگرنه دور همیشم دوس ندارم
چه لجبازی بابا واقعا تو این حد باید باشیم تا عزیز هم باشیم
چه از یاد رفتنی اگه وبلاگمون نترکه شما مارو ترک نکنی ما هستیم من الان دربدر دنبال دوستای قدیمی وبلاگم هیچ کدوم نمی نویسن
چرا می ترسم ولی فک نکنم بتونه پرواز کنه طبقه ی دوم
ممنونم عزیزم

باران جمعه 7 مهر 1396 ساعت 21:36 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

خدایی ایلین منم گاهی به سرم میزنه یه مدت با کل خانوادم قهر کنم بفهمن دنیا دسته کیه تو نتیجه گرفتی به منم بگو
ممنون که برا بچه دار شدنم دعا کردی
ایشالا همین روزا خبر خودتم بشنویم
مامان شوشو ت چه باحاله

نتیجه چیزی جز انزوا و گوشه گیری خود آدم نیست ،توی رفتار و برخوردای آدم متوجه نمیشن چطور باید رفتار کنند چطور انتظار داریم از سکوتمون بفهمن
عزیزم هر روز و هربار وبلاگ‌تو باز می کنم انرژی مثبت می فرستم و دعا می کنم که ایشالا دامنت سبز بشه
فکر نکنم برای ما تصمیمون به زودی عملی بشه
آره با حاله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.