مراعات

در حالی که خودمو آماده کرده بودم با صدای بلند گریه کنم دو سه قطره اشکم نیومده بود که یهو مامانم زنگ زد نمی دونید با چه استرسی به حرفاش گوش می کردم و جواب می دادم یه وقت نفهمه تمرکز ندارم 

بهش میگم برو جو بخر منتها بعد تموم شدن کارت 

کارش تموم شده بعد بهش یادآوری می کنم که وقتشه میگه مگه الان لازم داری ؟ اونجا که بود !!!!!!بهش میگم فقط حرصمو درنیار و برو (کاملا آروم )

میگه تو این شش سال بهت نتونستم یاد بدم آروم حرف بزنی  (با داد)

یعنی ببینید این حرف من چقدر قاطع و محکم بود که فکر کرده من با صدای بلند گفتم  و اینکه سر این مسئله کاملا کوچیک چطور پای سال و ماهایی که با هم زندگی کردیمو می‌کشه وسط  

خیلی ناراحت شدم 

والبته می دونم خیلی بچه سوسولم که سر این حرفا گریه می کنم 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.