گندم

رفتیم محصولاتو برداشت کردیم به لطف شانسمون و لطف خدای مهربون از هشت میلیون پولی که خرج کرده بودیم شش میلیون ضرر کردیم و دو تومن با ضرب و زور گیرمون اومد .

پول فدای سرم به قول الف چند ماه کار کنم درمیاد غمی نیست ولی اعصاب خردی هایی که به ما تحمیل شد برای تموم شدن کار من گذشت نمی کنم ،چه از الف که گفتم نکن و کار خودشو کرد چه عموم که برای پیش بردن مرحله به مرحله ی کار دق داد مارو به معنای واقعی کلمه ،نمونه ش همین دیروز انقدر معطل کرد برای آوردن یه مشتری برای بار زدن گندم که به عقد دختر عمه م نرسیدیم 

برای معطلی و خبر ندادنش که ما منتظر نباشیم یه عذر خواهی نکرد متاسفم واقعا !شاید فکر کنید فقط همین یه مورد بوده ولی باید بگم  برای هر مرحله انقدر معطل می کرد و کش می داد که دیگه از توانم خارجِ که توضیح بدم 

خدارو شکر فقط تموم شد 

+ماجرای ازدواج دختر عمه م هم طولانیه باید یه پست بنویسم سرتونو درد بیارم 

بغض

ببخشید میشه بپرسم پدری که در جواب درخواست بچه ش می نویسه  :باشه چشم باید از کدوم مسیر قربونش رفت ؟؟؟؟؟

یکی از اخلاقای خبیث بابام اینه که خونشون باشیم پیش همه برمی گرده میگه آیلین چیزی لازم نداری دارم میرم بیرون؟یا خوراکی چی دوست داری بخرم ؟یا برای همه خوراکی میخره بعد یه پفک بزرگ هم فقط برای من .بعد خیلی آشکار زل میزنه به بقیه با لبخند گوشه ی  لب حرص خوردن اونارو میبینه خخخخخ صد البته که می دونه من با همون پفک میزنمش و میرم پیش بقیه باز می کنم  میخوریم  خخخخ

اخلاق خبیث مامانم هم اینه از بابام دلخور میشه فقط به من زنگ میزنه پشت سر بابام حرف میزنه می دونه من حساسم  خودشو خالی می‌کنه ،حق نداریم چیزی بگیم که هرچی بگم میگه طرفداری باباتو نکن 

بابام خیلی خونسرده برعکس مامانم که جوش میاره خیلی زود و حالا حالا هم تموم نمی کنه ،فقط کافیه یه بار حرف بابارو گوش بدی اون وقت تموم سعیشو می‌کنه که راضی نگهت داره ،برعکس مامانم که اصلا اینو متوجه نمیشه مامانم فقط  با پول جذب می‌کنه من اصلا دوست ندارم این کارو ،هیچ کدوم از بچه های بابا هم اینو متوجه نمیشن و قلق بابام تو دستشون نیست  فقط من بلدم حرفای جدی بابارو تبدیل کنم به شوخی و خنده یا یه کاری رو بندازم گردنش  

کلا  رو مخ بابام استادم اسکی برم ولی رو مخ الف حتی قدم نمی تونم بزنم 

چطوری بعضیا قهوه میخورن؟

قربون چای خودمون برم والا ،برای اولین بار قهوه درست کردم بخورم زهرماررررررررررر . از خیرش گذشتم 

یادتونه پارسال نوشتم الف و عموم می‌خوان کار شراکتی کنن نشد و من خوشحالم؟اگه یادتون نیست زیاد مهم نیست چیزی که الان می‌نویسم مهم تره ،چند روز بعد فهمیدم الف با عموم به توافق رسیده اونجا بود که سکوت کردم  به حدی این قضیه برام ناراحت کننده بود دیگه چیزی راجع بهش ننوشتم 

فردا صبح میریم دهات که گندمارو بچینیم ،خودمون که نه ما فقط غذا می‌دیم دست اونایی که کار میکنن .الف خیلی پشیمونه بخاطر اینکه گندم امسال اصلا خوب نبود به زور پول الف دربیاد ،دو بخاطر اینکه از بی مسئولیتی و سرخوشی عموم حرصش گرفته ،عموی هردوتامونم هست .

هر روز میگه من غلط کنم دیگه با عزیز ترین کسم شریک بشم 

از مادرش بیس ملیون پول گرفته برای شروع کرد کن یه کاری که بیمه هم داره ،اولش مادر شوهر اومد گفت پولو میدم که اگه کار بهتری پیش اومد کلا سهم شمارو میخرم ازتون ،حالا دفعه ی بعد میگه پول منو اگه جور شد زود بدید . آخر نفهمیدم کدوم حرفشو قبول کنم 

من هیچ ،من نگاه فقط خودمو سپردم دست الف که حرف تو کله ی خرابش نمیره از شما دوستای گلم دعا و انرژی مثبت می‌خوام  

باور کنید اینجایی که من ایستادم خیلی جای بدیه منتظر اتفاقات خوب در حالی که هیچ کاری از دستم بر نمیاد ،دیگه کشش بی پولی و بلاتکلیفی رو ندارم  دلم مسافرت ، تفریح ،دلخوشی میخواد .الان زیاد ناراحت نیستم ولی بعد ازین مطمئن نیستم که ناراحت نباشم 

عجیبه

عجیبه که نیمه ی مرداد انقدر بوی پاییزُ میده 

ایواز

درود بیکران 

تو سالن کوچیک آرایشگاهم نشستم همین الان مشتری داشتم 

هیچ وقت آرزو نداشتم که آرایشگر بشم دوست داشتم نقاش باشم و روی بوم نقاشی کنم  ،چرا اون چیزی که میخوایم نمیشه ؟؟خوب جوابش کاملا معلومه چون ما زنیم :/

حالا بگذریم تو سالن هر چند وقت یکبار یه چیزایی می نویسم می چسبونم رو آینه مشتریام خیلی دوست دارن ،اینو وقتی می فهمم که یه مدت چیزی نمی نویسم بعد صداشون درمیاد که دفعه ی بعد اومدیم یه چیزی بنویس خوشمون میاد .الان همسایمون گفت دفعه ی بعد باز بنویس چند وقته چیز جدیدی نمی بینم دوست دارم یه متن قشنگ بنویسم و آخرش بنویسم برای نسرین ...عایا خز بازیه؟؟عایا ضایع بازیه؟؟؟

آرایشگاه من خلوته بعضی وقتا تا یه هفته پرنده پر نمیزنه چون جای مناسبی نیست ته یه بن بست فرعی  هرکسی میاد و داخل رو می بینه میگه حیف آرایشگاهت که اینجاس  جاتو عوض کن وسایلات شیک و تمیزه مشتریات زیاد میشه  ،ولی من آرزوی بزرگ‌کردن آرایشگاه  اصلا تو ذهنم نیست مشتریای ثابت و کم رو دوست دارم ،تنها زمانی شاید آرزوم باشه که خونه مون جدا باشه بعد به فکرش بیفتم  فقط تنها خواسته ،آرزو ،درخواستم از کائنات فقط خونه ی جداست .مدلم اینطوریه هیچ وقت دو تا چیزو باهم نخواستم  تو این مورد هم همینطور ...

+رفتم خونه ی پدری آب و هوای عالی ،سکوت روستا  جاتون خالی بود 

+الف داره یه کارایی می کنه در رابطه با شغلش اونم اوکی  شد می نویسم راجع بهش 

+از اینور نه پول داریم نه شغل فقط دلم عروسی میخواد بعد می شینم تو رویا میرم خرید و بزن و بکوب یهو به خودم میام می بینم هیچ خبری نیست  ،این مورد باز خوبه  توهم میزنم باردارم  بعد میرم دکتر بچه رو به دنیا میارم میدن تو بغلم یهو به خودم میام می بینم هیچ خبری نیست خخخخخ رسماً دارم دیوونه میشم