-
گندم
پنجشنبه 26 مرداد 1396 15:34
رفتیم محصولاتو برداشت کردیم به لطف شانسمون و لطف خدای مهربون از هشت میلیون پولی که خرج کرده بودیم شش میلیون ضرر کردیم و دو تومن با ضرب و زور گیرمون اومد . پول فدای سرم به قول الف چند ماه کار کنم درمیاد غمی نیست ولی اعصاب خردی هایی که به ما تحمیل شد برای تموم شدن کار من گذشت نمی کنم ،چه از الف که گفتم نکن و کار خودشو...
-
بغض
دوشنبه 23 مرداد 1396 17:59
ببخشید میشه بپرسم پدری که در جواب درخواست بچه ش می نویسه :باشه چشم باید از کدوم مسیر قربونش رفت ؟؟؟؟؟ یکی از اخلاقای خبیث بابام اینه که خونشون باشیم پیش همه برمی گرده میگه آیلین چیزی لازم نداری دارم میرم بیرون؟یا خوراکی چی دوست داری بخرم ؟یا برای همه خوراکی میخره بعد یه پفک بزرگ هم فقط برای من .بعد خیلی آشکار زل میزنه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مرداد 1396 17:07
چطوری بعضیا قهوه میخورن؟ قربون چای خودمون برم والا ،برای اولین بار قهوه درست کردم بخورم زهرماررررررررررر . از خیرش گذشتم یادتونه پارسال نوشتم الف و عموم میخوان کار شراکتی کنن نشد و من خوشحالم؟اگه یادتون نیست زیاد مهم نیست چیزی که الان مینویسم مهم تره ،چند روز بعد فهمیدم الف با عموم به توافق رسیده اونجا بود که سکوت...
-
عجیبه
پنجشنبه 19 مرداد 1396 12:47
عجیبه که نیمه ی مرداد انقدر بوی پاییزُ میده
-
ایواز
پنجشنبه 19 مرداد 1396 12:19
درود بیکران تو سالن کوچیک آرایشگاهم نشستم همین الان مشتری داشتم هیچ وقت آرزو نداشتم که آرایشگر بشم دوست داشتم نقاش باشم و روی بوم نقاشی کنم ،چرا اون چیزی که میخوایم نمیشه ؟؟خوب جوابش کاملا معلومه چون ما زنیم :/ حالا بگذریم تو سالن هر چند وقت یکبار یه چیزایی می نویسم می چسبونم رو آینه مشتریام خیلی دوست دارن ،اینو وقتی...
-
دلتنگی
جمعه 6 مرداد 1396 12:42
به مامانم زنگ زدم حرف زدیم قطع کردم یهویی ناخودآگاه گریه کردم ،انقدر دلم با شنیدن صداش لرزید و تنگ شد که حد نداره زود به تقویم نگاه کردم سه هفته است که ندیدمش چند روز پیش به الف گفتم دلم برای بابام تنگ شده گفت یه زنگ بزن منم تا فردا عصر زنگ نزدم یهویی شماره ی بابام افتاد رو گوشیم بهم زنگ زد روز دخترو تبریک گفت ،بلی ما...
-
عاشقانه
چهارشنبه 4 مرداد 1396 23:40
تنها عاشقانه ی بی شیله پیله ی تمام طول زندگیم اون نامه ای بود که از جیب دوستم کش رفتیم (بله ما بی فرهنگ بودیم) و خوندیم : میترا جان بستنی های مغازه رو نخور یه وخ مریض میشی در ادامه هم طرز تهیه ی بستنی رو نوشته بود ... تو دوره ی ما این حرکت خیلی جنتلمن گونه بود ولی ما کله خراب مدرسه بودیم و تا ساعتها با خوندنش قیافمونو...
-
تام وجری
سهشنبه 3 مرداد 1396 09:52
الف:یعنی تاریخ مصرف شیر برای امروزه بخورم اشکال نداره ؟؟؟ من سرم تو گوشی : یادت نمیاد اون سری دو روز از انقضای شیر گذشته بود خوردی هیچیت نشد ؟؟؟؟ بعد این مکالمه هر دو با لبخند شیر به هم تعارف می کردیم خخخخخخخخ والا بخدا بادمجون بم آفت نداره وارد اتاق شدم انگار یه چیزی عجیب بود گلدونام نگاه کردم دیدم گلدون آلوئه ورا یه...
-
وقت اذان
دوشنبه 2 مرداد 1396 20:48
گیر آدمای خرررررررر افتادم ،بله خواهرام ... مبحثش طولانیه بمونه برای وقتی که حوصله داشتم
-
تاثیر کلمات
یکشنبه 1 مرداد 1396 23:37
خواهرم مستقیم نمیگه فلانی برام این کارو انجام بده یه جوری با زبون چرب و نرمش طرفو می پزه با حرفاش قطعا حرفی که از دهن طرف مقابل خارج میشه اینه که من برات انجام میدم بدون اینکه حتی خواهش کنه فلان کارو برام انجام بده حین اینکه مادر شوهرمو خام کرد که براش روغن حیوانی درست کنه منم تو فکر بودم ،اکثر مواقع فکرامو با صدای...
-
آی ام قانع ...
چهارشنبه 28 تیر 1396 20:45
غروب آخرین چهارشنبه ی تیر ماه اصلا قشنگ نمی شد اگه الف برای آب دادن به گلا برام آب پاش نمی خرید الان مث چی هپی ام
-
Gamer
چهارشنبه 28 تیر 1396 01:05
الف خیلی بازی آنلاین انجام میده بعضی وقتا از اینکه این همه وقتشو برای بازی میزاره یا باختش باعث میشه عصبی بشه یا خود زنی می کنه من هم به هم می ریزم و یه جیغایی سرش می کشم صدای بازی رو زیاد می کنه سرش داد می زنم اونم کم می کنه فکر کنید مثه بچه ای که مادرش مدام بهش تذکر میده بیشتر اوقات اصلا برام مهم نیست و ترجیح میدم...
-
قرن بیست و یکم
سهشنبه 27 تیر 1396 12:10
پدر بزرگ خرفت بادی به غبغب می اندازه و می گه عکس خودم (که هیچ گوهی نشدم)عکس پسرام که اونا هم به لطف من هیچ گوهی نشدن و عکس نوه ی پسرم که معلوم نیس چه گوهی بشه رو می زنم رو دیوار تا همه ببینند نسل من چجوری ادامه پیدا کرده اول خیلی معذرت میخوام بخاطر این متن تند بالا چون هیچ جور دیگه ای نمیتونستم بیان کنم دوم : عروس...
-
هوس
جمعه 23 تیر 1396 13:03
دلم یه عصرونه معمولی میخواد با مادرم و خواهرام،عایا این خیلی زیادیه؟؟؟؟دعوت نمی کنن که:))))))))) +زنعموم زنگ زده شام بیاین خونه ی ما خدا جون گفتم عصرونه با مادر و خواهر چرا خطا زدی ؟خخخخخ مدیونید فک کنید تو مورد ای دیگه هم همینجوری خواسته هام برآورده میشه
-
یه تکه از روزانه هام
دوشنبه 19 تیر 1396 08:36
دخترعمه هام دو روز اومدن خونمون شب که تازه وقت خواب میشه تازه حرفهای ما گل میکنه دختر عمه هام هر دو ارشد خوندن و بهترین رشته ، تو مهمونیا بالای مجلس می شینن (!) یکیشون شش ساله ازدواج کرده یکیش هم مجرده حالا زیاد مهم نیست که چقدر فیس و افاده دارن دخترعمه ی مجردم قیافه ی متوسط رو به پایین داره بیشتر توضیح نمیدم دیگه...
-
احمق ها
پنجشنبه 15 تیر 1396 09:27
اول :مادر بزرگ پیر و خرفت من وقتی دید نوه ش بیماری داره نه تنها مرهم نشد نه تنها دلداری و کمک نکرد به عروسش سرکوفت زد که برو از اون یکی عروسم یاد بگیر بچه به دنیا آورد بی دردسر ،حالا همون عروسش که بی دردسر زایش می کرد یه بچه به دنیا آورده با اینکه هفت ماهشه عین بچه های چهل روزه ست و رشد نکرده تو سرش لخته ی خون بوده که...
-
خدایا
سهشنبه 13 تیر 1396 15:02
یه جوری نباشه که انقدر روزای خوبمون دور باشه که از یاد ببریم شون +با توام خدا
-
دوستام
سهشنبه 13 تیر 1396 06:46
برای هر کدوم از دوستای قدیمی که میان اینجا و من براشون آدرس نذاشتم بدونید آدرساتونو گم کردم اگه اومدین یه کامنت بدین که بفهمم
-
مراعات
یکشنبه 11 تیر 1396 09:03
در حالی که خودمو آماده کرده بودم با صدای بلند گریه کنم دو سه قطره اشکم نیومده بود که یهو مامانم زنگ زد نمی دونید با چه استرسی به حرفاش گوش می کردم و جواب می دادم یه وقت نفهمه تمرکز ندارم بهش میگم برو جو بخر منتها بعد تموم شدن کارت کارش تموم شده بعد بهش یادآوری می کنم که وقتشه میگه مگه الان لازم داری ؟ اونجا که بود...
-
شک نکنید ،شک ندارم
جمعه 9 تیر 1396 07:55
اگه مردا کاری بلد نیستن یا همیشه بعد سپردن کار بهشون گند می زنن این به معنی این نیست که دست و پا چلفتی ن یا هر کسی را بهر کاری ساختند ما خانوما رو هم برای کلفتی نه!!!!!!!! فقط میخوان با گند زدن دوباره اون کارو بهشون نسپریم زین پس اینجا می نویسم به امید اینکه هیچ آدم مزاحم و آشنایی ازینجا رد نشه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خرداد 1396 09:03
باشد که اینجا آرام بگیرم گفتنی و نوشتنی خیلی زیاده فقط به وقتش